خاطره اولین پرش من (قسمت اول)

باشگاه هوایی اوج- خاطرات اولین چتربازی

خاطره اولین چتربازیم در دوره چتربازی اتوماتیک هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه…
سال ۱۳۸۱ کلاس سوم دبیرستان بودم ، تا آن زمان هیچ وقت به خواب شب هم نمی دیدم که یک روز خودم رو در آسمان ببینم. آخه اون زمانها چتربازی فقط مختص تکاورهای ارتش بود ، حتی سپاه هم زیاد از این کارها نمی کرد و قطعا برای مردم عادی مثل ما فقط در حد رویا بود و اینکه ۲۲ بهمن کنار برج آزادی بنشینیم و منتظر باشیم تا چتربازها از هلیکوپترها بپرند و ما با ذوق و شوق با دهان نیمه باز آنها را تماشا کنیم و از لذتش آب دهانمان را قورت بدهیم…

یک روز توی مدرسه یکی از دوستانم گفت که مسجد شون برای دوره چتربازی اتوماتیک ثبت نام می کنه؛ از خدا خواسته بهش گفتم اسم من رو هم بنویس اما اون گفت که نمیشه و فقط مختص بچه های محل خودشونه.
با هزار خواهش و التماس رفتم مسجد شون و مسئول ثبت نام رو پیدا کردم و با تعجب دیدم که از بچه‌های مسجد محل خودمونه. بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شدم که یک دوره چتربازی اتوماتیک گذاشته اند و می خوان با ثبت‌نام از محله‌های مختلف افراد با استعداد رو شناسایی و جذب کنند تا در دوره های تکمیلی ازشون استفاده کنن. خوشبختانه با درخواست من موافقت کرد و اسمم رو نوشت.

خان اول – تست پزشکی

ایام بعد از امتحانات مدرسه بود که تماس گرفتند و گفتند برای دوره چتربازی اتوماتیک فلان روز بیاید برای معاینه و تست پزشکی. زودتر از وقت مقرر با دوستم رفتیم محل مورد نظر ، تو نمازخانه که وارد شدیم با اینکه تقریبا نیم ساعت زودتر رسیده بودیم دیدم که حداقل ۱۰۰ نفر دیگه قبل از ما اومدن و منتظر تست پزشکی هستند. یک آقایی هم با روپوش پزشکی کنار میزی نشسته بود و مشغول مرتب کردن وسایل و مدارکش بود. با با احتیاط بهش نزدیک شدم و مودبانه پرسیدم: ببخشید… برای تست پزشکی چه معایناتی قراره انجام بشه؟
با مهربونی جواب سلامم رو داد و با چشمش به وسایل دور و برش اشاره کرد و گفت: چیز خاصی نیست… قد ، وزن ، فشار ، بیماری های خاص ، معلولیت‌های جسمی ، سلامت روحی و روانی و همین چیزهای ساده.

من که اون موقع خیلی لاغر بودم و حدود ۵۵ کیلو وزن داشتم با استرس پرسیدم: ببخشید وزن برای چی؟! با خنده گفت: معلومه دیگه، زیر ۶۰ کیلو و بالای ۱۱۰ کیلو برای چتربازی مناسب نیستند! و به شوخی ادامه داد: اگر کمتر از ۶۰ کیلو باشی رو هوا میمونی تا زمستون آینده که برف بیاد و بشینه روت  و بعد که سنگین شد بیای پایین…
آب دهنمو قورت دادم، ازش تشکر کردم و با استرس به فکر فرو رفتم.

فکر بکر

من که اصلا دلم نمیخواست همچین فرصتی را از دست بدم سریع همه جوانب رو بررسی کردم از پله ها پایین رفتم و از داخل باغچه چند تا سنگ بزرگ پیدا کردم و گذاشتم توی جیب های کاپشن ورزشی ای که تنم کرده بودم. جیب هام حسابی باد کرده بود و خیلی تابلو بودم! یواشکی داخل اومدم و رفتم روی ترازوی کنار آقای دکتر و دیدم با اون همه سنگ و آجر هنوز دو کیلو دیگر کم دارم. یک دفعه یک فکری توی ذهنم جرقه زد بدون معطلی به سمت خونه دویدم. رفتم وسایل زیر تختم رو ریختم بیرون و وزنه هایی که موقع ورزش و کوهنوردی روی پا می بستم و مخصوص قوی کردن پا بود رو پیدا کردم و بستم دور ساق پاهام. خیلی خوشحال بودم و سریع برگشتم به محل تست.

باشگاه هوایی اوج- خاطرات اولین پرش

تست پزشکی شروع شده بود و تعداد زیادی از بچه ها تو این فرصت معاینه شده بودند، تقریبا ۲۵۰ الی ۳۰۰ نفر تو سنین مختلف با همه مدل تیپ و قیافه اونجا جمع بودند. بالاخره بعد از یک ساعت نوبت من شد وقتی اسمم رو خوند بلند بسم الله گفتم و جلو رفتم.

لب مرز

اول کنار متری که روی دیوار نصب شده بود ایستادم و قدم رو اندازه گرفتند. یک نفر کنار دکتر نشسته بود و تندتند مشخصات فردی رو می پرسید و در فرم یادداشت می کرد و همزمان دکتر در حال گرفتن فشار خونم بود، فشار را یادداشت کرد و یک سری سوال های متفرقه و هوشی پرسید و اشاره کرد که روی ترازو بروم…
صدای قلبم رو می شنیدم، بسم الله… بسم الله… رفتم روی ترازو. باورم نمیشد! عددی که نشان می داد دقیقا شصت بود! نه کمتر ، نه بیشتر !!

پیشنهاد میکنم این مطلب رو هم بخونید:  اولین پرش من (قسمت2)

یکی از افراد تیم ارزیابی که معلوم بود با این استقبال داوطلبان غافلگیر شده بودن و بدشان نمی‌آمد به هر بهانه ای عده‌ای را از دور آموزش کنار بذارن با نیشخندی بهم گفت: خدا بهت رحم کرد!
پریدم پایین و با خوشحالی از دکتر و بچه ها خداحافظی کردم و رفتیم.

خان دوم – آزمون آمادگی جسمانی

قرار شد برای آزمون آمادگی جسمانی دوباره تماس بگیرند، چند روز گذشت و خبری از تماس نشد. یک روز همین طور که برای خرید نان از خانه بیرون رفته بودم در زمین ورزشی محلمون تجمع و ازدحام جمعیتی دیدم. در راه برگشت از سر کنجکاوی مسیرم رو دور کردم تا سر و گوشی آب بدم. ناباورانه دیدم که همان بچه ها جمع شدن و دارن ازشون تست ورزشی می گیرند!

همانطور که نون تو دستم بود مسئول آزمون را پیدا کردم و با گلایه گفتم: پس چرا به من خبر ندادید؟ نگاهی به فهرست تو دستش انداخت و گفت با منزلتون تماس گرفتن و کسی گوشی رو جواب نداده! گفتم حالا که خدا خواسته و اتفاقی متوجه شدم، لطفاً اسمم رو به لیست اضافه کنید. نگاهی به من کرد و گفت همین طوری می خواهی تست بدی؟ یک نگاهی به تیپ خودم کردم… پیراهن مردانه، شلوار پارچه ای ، دمپایی ، نون!!
اما با توجه به این که اون زمان کوهنوردی و دوچرخه سواریم هیچ وقت ترک نمی شد با اعتماد به نفس گفتم: بله من حاضرم شرط ببندم که همینطوری از همه این ها بهترم!
اون آقا که “آقا محسن” نام داشت با خنده گفت اسمت چی بود جوون؟ و اسمم رو به لیست اضافه کرد.

باشگاه هوایی اوج- خاطرات اولین پرش - دوره چتربازی اتوماتیک

دراز و نشست ، بارفیکس ، شنا و… که با توجه به اندام ترکی و لاغرم همه این ها رو خیلی خوب و بالاتر از حدنصاب نمره آوردم. حسابی سخت گرفته بودند تا بتونن تعداد زیادی را حذف کنند. حالا نوبت دوی کوپر دور تا دور زمین فوتبال آسفالت محل بود. دمپایی هایم را گذاشتم کنار و پابرهنه در خط مسابقه قرار گرفتم. با صدای سوت شروع به دویدن کردم. از اون لحظات هیچی یادم نمیاد، فقط با بیشترین توان شروع به دویدن کردم، خیلی سریع میدویدم.

نا داوری

۶ دور کامل دور زمین فوتبال باید میچرخیدیم، با سرعتی که داشتم در دور پنجم یک دور کامل از بقیه جلو افتادم و وقتی که همه دور پنجم بودن من شش دور کامل دویده بودم و به نشانه پایان کار ایستادم. همه تشویقم می‌‌کردند اما با ناباوری دیدم که داور داره اشاره میکنه که یک دوره دیگه باید بدوم!! اصلا باورم نمی شد که داور انقدر بی دقت بوده که متوجه نشده من یک دور از بقیه جلو افتادم! هرچند دیگران هم به او توضیح می دادند اما اون مرغش یک پا داشت و اعتقاد داشت که یک دور دیگر باقی مونده!

با اون سن سال بچگیم و از این که این بی دقتی داشت به ضررم تموم می شد اشک توی چشمام جمع شده بود، اما نذاشتم فرصت از دستم بره و مثل کارتون میگ میگ ناگهان شروع کردم به دویدن، همه تشویقم می کردند. باورم نمی شد ، به لطف بی تحرکی و اضافه وزنی که تقریبا دامن گیر همه هست، باز هم از همه جلو زدم و نفر اول شدم! آقامحسن که مسئول برگزاری آزمون ها بود و از دور ماجرا را دیده بود به سمتم آمد و دستی به پشتم زد و گفت ماشالله… مثل اینکه جدی جدی تصمیم خودتو گرفتی!
ادامه دارد…

 

قسمت های دیگر این مقاله:

قسمت اول (ثبت نام پر ماجرا)

قسمت دوم (تمرین تا پای جان!)

قسمت سوم ( شرط نا ممکن)

قسمت چهارم ( نفر اول)

قسمت آخر (اولین پرش من)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *