اولین پرش من (قسمت ۳)

باشگاه هوایی اوج- خاطرات اولین چتربازی سقوط آزاد

اگر مایلید بخش های قبلی “خاطرات اولین پرش چتربازی” رو هم مطالعه کنید روی لینک زیر کلیک کنید:

قسمت اول (ثبت نام پر ماجرا)

قسمت دوم (تمرین تا پای جان!)

خوان پنجم – رضایت نامه

بالاخره بعد از سه ماه تمرین سخت و طاقت فرسا اسامی افرادی که اجازه پرش پیدا کرده بودند نهایی شد و قرار بعدی که روز پرش بود رو اعلام کردند. برای افرادی مثل من که سنشون کم بود یک شرط دیگه گذاشتند که با شنیدنش تو یه لحظه احساس کردم هر چی رشته بودم پنبه شد! رضایت نامه کتبی از والدین!!

با حوادثی که برام پیش میومد توقع هر چیزی رو داشتم جز این یکی. مادر من بسیار مهربان بود و نسبت به خواهرها و برادرم محبت خاصی نسبت به من داشت و همیشه نگران کارهای من بود. کارهایی مثل موتورسواری و ورزش های رزمی و کلا کارهای خطرناک همیشه برای من ممنوع بود. با توجه به این روحیه لطیف مادرم، من تمام این دوره را با بهانه های مختلف و بدون اطلاع ایشون طی کرده بودم.
با توجه به شناختم نسبت به مادرم، شرطی که استاد فتحی جلوی پای من گذاشته بود از محالات بود و اصلا فکر نمی کردم بتونم رضایت نامه رو بگیرم.

با بهانه های مختلف از استاد خواستم تا منو تو این مورد معاف کنه… مادرم مسافرته، پدرم مأموریته، پدربزرگم فوت کرده و… هر بهانه ای آوردم تا شاید فرجی حاصل بشه، اما آب در هاون کوبیدن بود و مرغ استاد فتحی یک پا داشت.

شب آخر که دیگه هیچ چاره ای برام نمونده بود عزمم رو جزم کردم و رفتم پیش پدرم و موضوع رضایت نامه را گفتم.
سرتونو درد نیارم بالاخره بعد از یک جلسه پر از چالش و قول و تعهد و وعده و وعید با وساطت آقای پدر، مادر مهربون ما رضایت دادند و چون دیگه فرصتی برای محضری کردن رضایت نامه نبود، تلفنی با استاد فتحی تماس گرفتم و پدرم با ایشان صحبت کرد و اطمینان خاطر دادن که رضایت کامل دارن و مشکلی پیش نخواهد آمد.

روز موعود

بالاخره روز موعود فرا رسید. نماز صبح را خواندم و با یکی از دوستانم به محل قرار رفتیم. قرارمون نزدیک میدان آزادی بود تا همه با هم برای پرش به سمت مردآباد کرج برویم. وقتی آماده حرکت شدیم از جمعیت حدود ۳۰۰ نفری روزهای اول فقط ۲۳ نفر اونجا بودیم.

باشگاه هوایی اوج- خاطرات اولین چتربازی - مینی بوس

مشکلات تمومی نداشت، مینی بوسی که هماهنگ شده بود روشن نمیشد؛ با کمک بچه ها همه با هم ماشین رو چند بار هول دادیم و به هر سختی ای بود روشنش کردیم و به سمت محل زمین پرش حرکت کردیم. توی مسیر تقریباً یک ساعته برای اینکه استرس بچه ها کم بشه سرود های دسته جمعی، دعای فرج و غیره میخواندیم.

پیشنهاد میکنم این مطلب رو هم بخونید:  اولین پرش من (قسمت پایانی)

بالاخره به زمین پرش رسیدیم. بیابانی با کلی نیروی تدارکات و آموزشی و غیره، حتی نیروهای نظامی هم برای پرش آمده بودند. هلیکوپتر بزرگی روی زمین در حال سوار کردن چتر باز ها بود. تعدادی چتر باز در آسمان در حال اجرای حرکات نمایشی بودند و ما از پشت شیشه های ماشین با ذوق به آن جمعیت خیره شده بودیم.

خوان ششم – چتر

گروه ما توی نوبت منتظر پرش بود و بعد از حدود یک ساعت بالاخره ما رو برای تحویل چتر صدا کردند. به صف شدیم، نفر اول، دوم، سوم … نوبت نفر جلوی من که شد چتر تمام شد!! از شانس خودم حیرت زده شده بودم و اصلا باورم نمیشد این همه داستان برام پیش بیاد!

ادامه دارد…

 

قسمت های دیگر این مقاله:

قسمت اول (ثبت نام پر ماجرا)

قسمت دوم (تمرین تا پای جان!)

قسمت سوم ( شرط نا ممکن)

قسمت چهارم ( نفر اول)

قسمت آخر (اولین پرش من)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *